داستان بچه ها

تجربه ی تازه

داستان بچه ها

تجربه ی تازه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قفل» ثبت شده است

پدر بخیلی عسل را در داخل شیشه ای ریخته بود و هر روز آن را وسط سفره میگذاشت وبه فرزندانش

می گفت نانتان را به شیشه بمالید و نان و عسل بخورید!

هر وقت بیرون می رفت شیشه را در کمدی می گذاشت و در آن را قفل می کرد روزی پدر دیر کرد و بچه

هایش سراغ کمد رفتند و نانشان را به در کمد می مالیدن و به خیال خود نان و عسل می خوردند وقتی آن

مرد آمد آنها را با چوب می زد و می گفت: چند ساعت نتوانستید تحمل کنید.

.......................................................................................................................................

رسول اکرم می فرمایند:

از رحمت خدا دور و ملعون است کسی که حقوق عائله اش را ضایع کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۲ ، ۲۳:۵۸
سرباز مهدی